دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۵

مش پوارو و کبلایی هستینگز
بعد از این همه یک نفس حرص خوردن از دست بعضی آدمها کمی هم شاد بنویسم واسه راحتی فکر خوبه.
*************
پوارو: جا افتاده.
هستینگز: از کجا فهمیدی.
پوارو زیر شلوارش را تا بالای شکم چاقش کشید و بعد در حالی که با موهای ژولیده ی سینش که از لای زیرپیراهن رکابی بیرون زده بازی میکرد گفت: هستینگز عزیز، دیزی پختن تخصص منه.
هستینگز که چهار زانو با زیر شلواری راه راه آبی و زردش کنار "والور" به دیزی روی اجاق خیره بود ، قاشقش رو دراز کرد تا یه تکه گوشت بردارد و آب دهانش را قورت داد و گفت: خوردنش هم تخصص خودمه.
پوارو در حالی که با ملاقه رو دست هستینگز می زد گفت : باید همه چیز رو از قبل با برنامه ریزی و دقت آماده کنی. درست مثل قاتلی که با واجبی نقشه ی قتل رو میکشه.
هستینگز نان را تو سفره جا به جا کرد و بعد پیاز را محکم با مشت کوبید و با دلخوری گفت: اَه . . چه ربطی داره قتل و واجبی و آبگوشت؟؟
عاقل اندر سفیه نگاهی از پوارو به هستینگز وگفت:در واقع خود قضیه یعنی کشتن اصلاً اهمیت نداره، مون امی. بلکه تمهیدات قبل و بعد از قتل از خودش مهمتره. اون گوشت کوبو بردار، این دنبه رو تو کاسه خوب بکوب.
هستینگز دنبه کوبان چشم به بخاری که از دیزی بلند می شد دوخت و گفت: راستی این همون گوشت قربونی ست.
پوارو: آره خدا قبول کنه.

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس